درد عشقی کشیده که مپرس
هر دقیقه و هر تیک تاک ساعت را
بی آن که بداند
بی آن که ترجمه کند
درد را به قلبش یله داده بود
و قلبش اولین و شاید تنها ترین مقصد بود
و دردش اصلا راه دیگری نمیشناخت
سرش را فروخته بود
و دستش بند بند انداختن بود
و شصت پایش گردن اسب بی یال و دمی
که همان دستش که بند میانداخت
نخ ابریشم را به سمتش کمند انداخته بود
پس درد عشقی میکشید که مپرس
و درد کندن کرک بالای لبش را هم
و بی خبر فکر رنگ لباس زیرش بود
که مابین سرخ منتج به هارد و صورتی منتهی به مایلد
وامانده بودو آن که خبرش را نداشت
با شورت پاره
نشسته بود و با مستراح دهن گشاد
که عشق را بلعیده بود
استکان میزد
نوش
هر دقیقه و هر تیک تاک ساعت را
بی آن که بداند
بی آن که ترجمه کند
درد را به قلبش یله داده بود
و قلبش اولین و شاید تنها ترین مقصد بود
و دردش اصلا راه دیگری نمیشناخت
سرش را فروخته بود
و دستش بند بند انداختن بود
و شصت پایش گردن اسب بی یال و دمی
که همان دستش که بند میانداخت
نخ ابریشم را به سمتش کمند انداخته بود
پس درد عشقی میکشید که مپرس
و درد کندن کرک بالای لبش را هم
و بی خبر فکر رنگ لباس زیرش بود
که مابین سرخ منتج به هارد و صورتی منتهی به مایلد
وامانده بودو آن که خبرش را نداشت
با شورت پاره
نشسته بود و با مستراح دهن گشاد
که عشق را بلعیده بود
استکان میزد
نوش