Tuesday, March 9, 2010

دل درد و سر درد

درد عشقی کشیده که مپرس
هر دقیقه و هر تیک تاک ساعت را
بی آن که بداند
بی‌ آن که ترجمه کند
درد را به قلبش یله داده بود
و قلبش اولین و شاید تنها ترین مقصد بود
و دردش اصلا راه دیگری نمی‌شناخت
سرش را فروخته بود
و دستش بند بند انداختن بود
و شصت پایش گردن اسب بی یال و دمی
که همان دستش که بند می‌انداخت
نخ ابریشم را به سمتش کمند انداخته بود
پس درد عشقی می‌کشید که مپرس
و درد کندن کرک بالای لبش را هم
و بی خبر فکر رنگ لباس زیرش بود
که مابین سرخ منتج به هارد و صورتی منتهی به مایلد
وامانده بودو آن که خبرش را نداشت
با شورت پاره
نشسته بود و با مستراح دهن گشاد
که عشق را بلعیده بود
استکان می‌زد
نوش

Tuesday, March 2, 2010

؟؟؟

پوست خيابان خال خال شده. باران مثل آفتي به آسفالت زده و قبل از اينكه كسي شاهد جنايتش باشد، زده به چاك. چشم مي‌چرخانم. اين طرف يك ساندويچي است و آن طرف يك تريا. قهوه را يك ساعت پيش يا بيشتر يا روز پيش سر كشيدم. گرسنه‌ام. شلوارها را از پاي مانكن‌ها كنده‌اند و صاحب مغازه وقتي متوجه نگاه خيره ما مي‌شود، كركره برقي مغازه‌اش درا پايين مي‌دهد. انگار كه ما داشتيم به ناموس كمر به پايين لختش نگاه مي‌كرديم. مانكن‌ها با پيراهن‌هاي اطو كشيده و پايين تنه عريان. من گرسنه ام. من ساندويچ مي‌خورم، اونوشابه‌ام را نگه مي‌دارد. ساختمان‌ها و پيكان‌ها را انگار كه سگ گاز گرفته باشد. قرصي كه نمي‌دانم چه بود را پايين داده بودم و حالا مي‌كنم توي معده‌ام تركيده و مثل سيانور ظرف چند ثانيه از رگ‌هايم بالا مي‌رود. دست‌هايم را با سس گوجه فرنگي شسته‌ام. من خون‌آلودم. من مي‌كشم، او خنجر را نگه مي‌دارد. پيچ شكمم شل شده. سيگارم را كه روشن مي‌كنم، ريدنم مي‌گيرد و چشم‌‌ها يادم مي‌آيند. چشم‌هايي كه همه جا را پر كرده‌اند و درست زماني يادم مي‌آيند كه نبايد بيايند. مي‌خواهم تمام پول‌هايم را بستني بخرم . مي‌شود دويست تا. بستني ها را بين همه تقسيم خواهم كرد تا آن قدر بخورند كه راه حلقومشان بسته شود و بستني‌ها را بمالند به صورتشان، بكنند توي چشم‌هايشان. آخرش سيگار كار دستن داد. سيگار را كه روشن كردم، ريدنم گرفت و درست چند قدم مانده به مستراح، ريدم به خودم. به كثافت خودم عادت كرده‌ام و به كثافت ديگران هم عادت مي‌كنم. واشينگ آپ و بعد من مي‌مانم با پيراهن چروكيده و پايين تنه عريان.حالا مي‌فهمم كه آن مانكن‌ها هم ريده بودند به خوشان. من درد مي‌كشم، او درمان را نگه مي‌دارد