چیزی برای نوشتن نیست. حرفی برای زدن نیست. کم آوردهام و فحش میدهم. من فحاشم. من به همه شما فحش میدهم. شماها همه مترسک های هستید که یک روز اینجا کاشته شدهاید و آن قدر بی جان بودهاید که نیازی نبوده آبتان بدهند. فقط کاشته اند و رها کردهاند. خودتان خوب میدانستید بدون آب راحت تر مترسک میمانید. حالا همه شما مترسک ها بیایید در چند میلیمتری دماغ من و یک صدا فریاد بزنید ما همه آدمیم و تو یکی، توی فحاش وامانده از اینجا و یله داده شده به نا کجا آباد و توی هر جایی، فقط تو مترسکی. من خنده هیستریک سر میدهم. شما راهتان را بکشید و بروید. و گاهی سر برگردانید و چپ چپ نگاهم کنید و زیر لب فحاشی کنید. من به شما فحش می دهم که فحش بشنوم. آرزوی من برآورده خواهد شد و آرزوهای شما سقوط خواهد کرد. من میگویم سقوط خواهد کرد پس خواهد کرد. من اینجا فحش می دهم و شما میخوانید. من نمی ایستم تا جوابم را را بدهید. من در کافه نشستهام و قهوه میخورم و بلند بلند فحش میدهم. آن وقت رفقایم هم میآیند و علت را جویا میشوند و بعد که شنیدند آنها هم شروع خواهند کرد به فحش دادن. چون رفقای من هستند نه شما. آن وقت ما همه مست نیکوتین خواهیم شد و با گلوی گرفته میرویم روی تخت دراز میکشیم و وقتی همبستری یافت نشد دوباره شما را به باد فحش خواهیم گرفت. من کلاغ تر خواهم شد. کلاغی صد ساله و تمام نسل شما را فحش باران خواهم کرد. شما مترسکید . شما ما را میترسانید. ما کلاغیم. ترسو، بی خانمان. اما اگر حتی هیچ گاه به فکر ریدن به شما هم نباشید، اتفاق خواهد افتاد که از مدفوعمان بهره مند شوید؛ درست روی نوک دماغتان؛ درست زمانی که بالا را نگاه میکنید . درست وقتی میخواهید از فرار کلاغ مطمئن شوید. کلاغ را، جسدش را روزی گربه لاغری محض سیر شدن، با همه بویناکیاش خواهد خورد. شما مترسک ها با افتخار به مراسم سوگواری دل گزا و با شکوهتان، دفن خواهید شد. آن وقت مجسمهتان را وسط میدان شهر می سازند. آن وقت نسل بعدی کلاغ ها باز هم روی نوک دماغ مجسمه تان خواهند رید. آن قدر روی دماغ شما خواهیم رید که از جایش مو در بیاید؛ موی دماغ. شما تا ابد وسط میدان شهرید و تا ابد لبخند خواهید زد؛ با موی روی دماغتان