Saturday, December 15, 2012

قصیده ای برای انسان ماه آذر

خیابان، تنها مادری  بود که اروس آفرید. مادری که این بار دیگر فرزندی چون ادیپ نمی زاید. بس است دیگر؛ بس است پدرکشی. اما حاشا که از هوس هم خوابگی با مادری که اروسش، خلق کرده، رها شدن. آن فرزند و برادر، عصاره ای ست که یک میزان ِ تیک و تاک، «خود» را، «من» را نمی پذیرد؛ به اندازه یک تیک تاک هم که شده. او تنها فریاد کشیده ست، نه! نهراسید! او سنگ تاریخ بر دوش کشیده. نهراسید! او تعهد داده پدرکشی نکند. تنها فرزند خیابان، این برادر خیابان است که می داند پدر است و پسر است و روح القدس؛ هر سه یکی، هر سه برابر. خیابان زن است. خیابان: مسکوت و پر هلهله، سرد و پر هلاوت. خیابان: رویای مردی  که فرار می کند از «بودن»، له له می زند برای «شدن». خیابان: تجارت خانهِ مردی که پول می  گیرد، سوت می زند. حاشا رد نگاه شهوت آلود این پیر مادر تن سردِ دل آتش. آی خیابان خواب! حالت را، وصفت را حتی، خریدارم. من در شهوت تنش حل می شوم و چه می ماند جز سکوت؟ چه می ماند جز حسرت و خوف؟ خیابان، درد می زاید. آی! من خریدارم آن فراغت بعد از زایمان را. من مذکرم؛ نمی بینی؟ مذکر. من نطفه درد می کارم، تو زایمان می کنی، من نطفه درد می کارم تو فارغ می شوی، من نفطه درد می کارم تو آهسته پیر می شوی، بالغ می شوی، من نطفه درد می کارم تو یائسه می شوی، خلاص! و مادرانی دیگر و گاه پتیاره هایی دیگر و گاه خودارضایی و همچنان نطفه های درد در بیضه ی «بودن». من مذکرم؛ نمی بینی؟ من ناگزیرم از دردیدن، ملذوذ شوم. کاش، ای کاش یائسه بودم؛ جای تو. کاش من یک لحظه خیابان بودم: آفریده ِ اروس، مادینه زیبایی ِ مطلق. تو نمی بینی. تو در فراغتی آن هنگام که من فرزندم را از ترس قیام علیه خودم، مثله می کنم و می بلعم. و تو نمی دانی چه دردی دارد حمل این ترس؛ نمی دانی. من، همین من است که یک لحظه در خود نمی ماند؛ یک تیک تاک. همین است که فرزندی را موجب می شود، چون خود. اما من هر قدر فریاد بزنم: «نهراسید»، هر چه من نعره کشم و گریبان پاره کنم که این یکی دیگر پدر را ساقط نمی کند، تو، همین تو باور نکن. اما آن روز می رسد. شک نکن. «گل کو، می آید.» شک نکن

Friday, May 25, 2012

تابستون بود




پول داری؟ صد تومن


صد تومن؟ همین الان؟


صد تومن؛ صد تا تک تومن. فکر کنم پنجاه تومن هم بسه. آره. پنجاه 


پنجاه تا تک تومن؟! می خوای چی کار؟


یه پنجاه تومنی بده به من؛ همین. نداری؟ یه سکه. می خوام یه نخ سیگار بخرم

سیگار دارم. خب از اول بگو سیگار می خوام. بردار


گفتم پول. پول. پول. بابا یه سکه پنجاه تومنی به من بدین. + آقا! آقا! یه سکه پنجاه 
تومنی دارین به من بدین؟


چرا این جوری می کنی دیوانه؟ + آقا من از شما عذر می خوام. ببخشید واقعا +. بیا
 بگیر آقا جون. چرا آبرو ریزی می کنی وسط خیابون؟


دکه کجاست؟


اون ور خیابون


کو؟


اونجا. اونجا. رو به روی اون فرش فروشی.
...


سلام قربان. یه نخ مگنا قرمز به من لطف می کنید. ممنونم


کجا داری می ری؟ من کار دارم، باید برگردم. بیا بریم یه جا بشینیم حرف بزنیم. معلوم هست چه بلایی سرت اومده؟ مگه خبرم نکردی که حرف بزنی؟ من غریبه نیستم. می فهمی؟ هنوز می تونی روم حساب کنی. با تو دارم حرف می زنم


دستمو ول کن!


چرا بچه شدی؟ این کارا چیه؟ یه دقه آروم شو


گفتم دستمو ول کن!


...اوکی. تو آروم شو.  ببین! من می دونم که


فقط با من بیا. زیاد طول نمی کشه. قول می دم. اونجا رو نگاه کن! باید برگردیم اون ور خیابون. اون پایین. باهام بیا. باور کن زیاد طول نمی کشه. من آرومم. تو ناآرومی. بیا


من از جزییات باخبر نیستم اما یه چیزایی شنیدم. حرف بزن. من تمام سعی ام رو می کنم. هنوز می تونم کمکت کنم. باور کن می تونم. اتفاقی نیفتاده. منظورم اینه که هیچ اتفاقی نمی تونه اون قدر بزرگ باشه که نشه حلش کرد. بیا چند دقیقه آروم و راحت 
بشینیم تو یه کافه ای، جایی بهم بگو. برام تعریف کن. با هم درستش می کنیم


با هم؟
آره با هم. چرا فکر می کنی کاری از دست کسی برنمیاد؟ چرا فکر می کنی دنیا تموم شده؟


همین جاست. چیز کن... یه مقدار دیگه هم پول بهم بده. نه. صبر کن. این... این قبض رو بگیر. برو بده به اون آقایی که موهای کم پشت داره. بگو دیروز پریروز یه آقایی اومد داد. تحویل بگیر. کار راحتیه


لباساتو دادی بشورن؟ خشکشویی؟ از این عادتا نداشتی


فقط برو تحویلش بگیر. این تنها خواستمه. پولشو بهت برمی گردونم. یه روز برمی گردونم


...بحث پولش نیست دیوانه. می گم از این عادتا


چرا همش حرف می زنی؟ چرا همش بحث می کنی؟ چرا این قدر همه چیز برات عجیبه؟ تو سیگار نمی خری؟ تو لباساتو نمی دی خشک شویی؟ یه کار به این کوچیکی رو هم نمی تونی انجام بدی؟ 


شلوغ نکن... آروم


یه پالتوی زغال سنگی قدیمی بود. خیلی سال پیش تنش دیده بودم. با عجله نایلون روی پالتو رو پاره کرد و روش دست کشید. شروع کرد به چک کردن آسترش. چند جایی پارگی های خیلی ریز داشت. برای چند لحظه پالتو رو داد دست من و پیراهن سفید رنگ و رو رفته شو مرتب کرد. دکمه زیر گردنش رو بست. از جیب عقب شلوارش یه کراوات مچاله شده مشکی درآورد و همین طور که راه می رفت، یقه پیراهنشو بالا داد و کراوات رو گره زد. خودشو مرتب کرد. هر چی جلوتر می رفت قدم هاش کندتر می شد. صدامو نمی شنید. پالتو رو از من گرفت. خیلی آروم انداخت روی دوشش و دستاشو از تو آستینا رد کرد. چند بار شونه شو بالا انداخت و  یقه پالتو رو مرتب کرد. چوب سیگار قدیمی شو از جیبش درآورد. اون یه نخ سیگار که حالا کمی کج و معوج شده بود رو توی چوب سیگارش چرخوند. دست راستش رو توی جیب شلوارش جا انداخت و دنباله پالتوشو عقب داد و دست چپش که چوب سیگارش رو حمل می کرد، طوری که بازو و ساعدش یه زاویه نود درجه بسازن، به سمت سینه ش جمع کرد. همون طور که آروم قدم می زد و آهسته آهسته قوز پشتش را صاف می کرد، سیگار رو گوشه لبش گذاشت و به سمت من چرخید. سیگارش رو براش روشن کردم. سرش رو آروم به نشانه احترام تکون داد. صدامو نمی شنید. جلوتر، کنار خیابون چند تا نیمکت بود. راهشو به سمت نیمکتا کج کرد. یکی رو انتخاب کرد. روشو با دستمال چهارخونه قرمز و آبی ش پاک  کرد و پالتوش رو جمع کرد و نشست و پاشو انداخت رو پاش. سیگارش داشت تموم می شد. آخرین پک رو عمیق زد و چوب سیگارش رو همراه با ته سیگار آروم پرتاب کرد توی جوبی که رو به رومون بود. صدامو نمی شنید. تابستون بود   

Wednesday, April 18, 2012

يازده

يك: نه كه آواره باشي. سيلون و ويلوني. نسخي. نسخي هم فاز خودش رو داره. به چراغ ترمز ماشينا حسوديت مي‌شه. يه كم خودتو به تلو تلو خوردن مي‌زني. بايد از يه سولاخي پيداش كني. بالاخره يه بي‌پدري بايد داشته‌باشه. چشاتو تنگ مي‌كني. اون وسط دارن يه پل مي‌سازن. همه دارن دور مي‌زنن. بسته‌ست. شايد از اون لا لوآ راه باشه. بزن به سيمان. اون ور پل شايد يه خري رو پيدا كني.
.دو: نمي‌تونم. دستم مي‌لرزه. خودت بزن
سه: يخ مي‌زني. دراز مي‌شي. كش مياي. بايد بري تو قبر. قبر خودت. قبري كه خودت كندي. بايد برسي. بايد بشيني پشت رول. بايد بگازي. چقدر وقت داري. ترافيك سگ صاحابو كجاي دلت بذاري؟ سوييچ از دستت ميوفته. بايد كف ماشينو بگردي. اينجا ظلمات محضه. كيف پولتو لازم داري. سوييچ؟ كيف پول؟ يكي داد مي‌زنه ماشينتو از اونجا بردار. سوييچ تو جيبته. بايد بگازي
چهار: بوق نزن د ِ يه دَقه. آقا چقدر شد اين؟
پنج: سلام. كجا؟
شش: پياده مي‌شه. هنوز سوار نشده. بايد نگاش كني. دور خودش مي‌چرخه. زار مي‌زنه. بايد صداشو بشنوي. هوا به گرگ و ميش مي‌ره. بايد صبر كني. بايد گوش كني. شيشه رو نده بالا. صداي پخشو زياد نكن. بايد سرتو آروم تكيه بدي. چشاتو تنگ كني. يه سيگار روشن كني و بذاري دودش بره تو چشم چپت. سوييچ روپيدا كردي؟ كيف پولت كو؟ بايد از اينجا بري. عقب بري؟ جلو بري؟ دور بزني؟ بايد بري. سوييچ رو پيدا كردي؟ بايد بگازي. سوييچ رو ماشينه
هفت: -به دختره گفتي كه معلم بودي و به خاطر اين كه نمي توني سر كلاسات حرف بزني اوضاعت وخيم شده؟
...اون فقط مسئول پذيرش بود. واسه همين زياد وارد جزييات نشدم. اما توي...توي-
پرسش‌نامه؟-
.وارد كردم كه فقط يه نفر هست هنوز مي‌تونم يه ذره حرف بزنم. زيرشم محكم و با فشار خط كشيدم-
هشت: نبايد قهوه سفارش مي دادي. قهوه اين همه دروغو پايين نمي‌بره. قهوه آبرو نمي‌شه. مزه قهوه رو الان متوجه نمي‌شي. يه چيز شيرين بهتر بود. يه چيز خنك حتي. بيشتر از ده صفحه نمي توني. مي‌توني؟ مخت نمي‌كشه. وا بده. همون قهوه رو هورت بكش. يه سيگار روشن كن. سرگيجه، دوباره.
نه: قاب كوچيك بود. نصفشم آينه پر كرده بود. لحظه به لحظه بيشتر آب مي‌شد. همين‌طور مثل عقرب گزيده دور خودش مي‌تابيد و آب مي‌رفت و صداش محو مي‌شد. عين سگ دروغ گفت. نه! يه لحظه هم برنگشت. يه لحظه هم از زور كفر، از فشار دروغ پشت چشمش داغ نشد. ديگه نمي‌شنيدي
ده: سوييچ لعنتي كدوم گوري افتاد؟ چطو ممكنه؟
يازده: سيگار، سيگار سيگار. ديگه خبري از سرگيجه نيست. وقت به ياد آوردنه. تحملش رو داري؟

Thursday, February 9, 2012

النور

آه النور! النور! شايد بايد نام ديگري برايت دست و پا كنم. شايد تو بعدها در هيئت ماري آنتوان ظاهر شوي. النور! تو را براي سال‌ها به آن برج تبعيد كردم. اينك تمام‌قد، رو در روي من ايستاده‌اي؛ خشك. راست‌قامت. آه النور! كاش نامت آن‌قدرها افسون‌گر نبود. تو هرگز اغواگر نبودي، بلكه دقيقا، تحقيقا افسون‌گر. و من حتي در سال‌هاي تبعيدت نمي‌دانستم افسون تك شاخ، ملك هنري دوم را اداره مي‌كند. من، هنري دوم، در تناسخي هجو، اينك، بي‌يال و كوپال‌تر از هر زمان، ايستاده‌ام، منتظر، تا تو تبعييدم كني؛ همان برج. آه النور! جام زهري كه امروز در دست داري، پياله‌اي خون از از شاه‌رگ ميليون‌ها سر بريده، به آرامي به سويم دراز مي‌شود. من، هنري دوم، امروز نه سرزميني دارم و نه حتي آن برج، به راستي برج من است و نه آن سياه‌چال. نوشيدن آن جام بعدها دست‌مايه درام‌‌هاي تاريخي خواهد بود. مي‌داني؛ خوب مي‌داني كه نوشيدنش مرگ است و امتناع مرگ است و فرار مرگ است و تبعيد مرگ است. اين شاه‌راه، اين رگ‌هاي تنيده در مسير نامعلوم، به هر روي، به هر سوي، كمر به قتل من بسته‌اند و تو النور! ماري! شارلوت! بگو چند سال، چند سال خنجر در آستين داشتي؟ راستي النور تكيده نشدي، فرتوت نشدي. موهاي نقره‌فامت چه درخششي دارد. نگاه كن النور! بيرون را نگاه كن. مي‌بيني؟ مه را مي بيني؟ بيا! بيا تماشا كن! مي‌داني؛ خوب مي‌داني كه التماست نمي‌كنم. من، هنري دوم، هرگز تن به التماست نمي‌دهم. حتي اگر «شير در زمستان» باشم؛ هستم. بيا به اين سرزمين در مه نگاه كن. مي‌بيني؟ اين سرزميني‌ست كه تو بعد از من مالك آن خواهي بود؛ به تمامي، يكسر. بيا نگاهش كن! چيزي جز جلوه‌اي از خاكستر ندارد. اين سرزمين توست النور. اين همان چيزي بود كه تمام اين سال‌ها انتظارش را داشتي؟ سرزميني مه‌گرفته؟ تمام سال‌هاي تبعيدت را سپري كردي، روز به روزش را شمردي تا مه به چنگ آوري؟ بيا النور. نزديك شو! جام را به دستم بده ملكه النور.
پ.ن: گنگي‌هاي متن شايد با ديدن فيلم «شير در زمستان» ساخته آنتوني هاروي، خواندن رمان نخل‌هاي وحشي ويليام فاكنر و دانش اندكي از تاريخ فرانسه، هموار شود

Sunday, January 22, 2012

همجنس‌باز

در بيقوله‌اي وسيع از شامگاه مكرر ميانه زمستان، اشكي كه حسرت يك همجنس‌باز است نه داغ عشق نشمه‌اي ميان‌سال در ايستگاه مترو. من همجنس‌بازم اگر اين اشك، ريق آخر دل‌تنگي‌هاست. من همجنس‌بازم اگر درد نگاهي خيره در برف ديرهنگام را خوب مي‌فهمم؛ بو مي‌كشم. يك چشمم به توست، چشم ديگرم سوسوي خانه‌هاي كمركش كوه را سك مي‌زند. من همجنس‌بازم اگر اين لابه سگ خانگي را با مرگ نگاهت مي‌آميزم، معجون ديوانگي را سر مي‌كشم. من همجنس‌بازم اگر شب‌هاي تاري را كه تو آن بالا و من اين پايين خيره به سقف مي‌مانديم را خوب به ياد دارم. شاخ و دم كه ندارد. دارد؟ كانتوس! «كانتوس اين مموري آو بنجامين بريتن»*. اين چنين است صداي ناقوس‌هايي كه گوش مرا كر مي‌كند و هر ضربه، تيشه‌اي به شعشعه اميديست در نگاهت. و من همجنس‌بازم بي‌گمان، از نگاه اهل محل كه درد را از نگاهت مي‌دزدم؛ درد يك مرد را. اينجا شايد جاي ما نباشد. اينجا وصلت همجنس‌بازان گناه كبيره است. همجنس‌بازم من در اين ساعت از شلوغي ستارگان. بگويم كه همه بدانند: من درد مي‌خرم. درد مردها را. من همجنس‌بازم اين چنين با صليبي كه تو بر دوش مي‌كشي. من «جنس» را مي‌شناسم. «هم» را هم. «جنس» اين درد، «هم» جنس من است.

* نام قطعه‌ايست از آروو پرت