Tuesday, December 8, 2009

تحت درمان

دختره مثل فاحشه ای بود که دیگه دوست نداشت فاحشه باشه. انگار می خواست تمومش کنه. اما چون همین امشب به اون پول لعنتی احتیاج داشت، نمی تونست بگه دفعه قبل، دفعه آخر بوده. پس هیچ وقت نمی تونست تمومش کنه. چون هر شب به اون پول لعنتی احتیاج داشت. شایدم با دوست پسرش به هم زده بود. همون پسره که رو به روش وایساده و نگاهش می کنه. به هر حال دختره با من اومد خونه. تموم خیابون امن و امانه؛ اینو قاب آیفون تصویری می گه.« من می رم حموم » اینو من می گم
وقتی لباسامو در آووردم یکی شروع کرد به عربده کشیدن. اون وقت همه اومدن کنار من وایسادن؛ کنار دیوار، تو یه خط. یه عده خجالت می کشیدن و دستاشونو گرفته بودن جلوی یاروشون و رو به دیوار وایساده بودن و یه عده دیگه هم نیششونو باز کرده بودن ، طوری که دندونای زرد و کرم خوردشون معلوم شه. یه عده دیگم می خواست طرفو خفه کنن. طرف بازم عربده کشید و کلاهشو رو سرش صاف کرد و دستگیره روی شیلنگ کت و کلفت خاکستری رو فشار داد و آب با فشار همه ما رو به دیوار چسبوند. طرف دهنشو باز کرد که صابونو دست به دست کنید بو گندوها
مادرم پشت در ایستاده بود که حوله رو بده دستم. منو برد نشوند کنار شومینه و پشتم رو دست کشید. بعد که خودمو خشک کردم، رفتم طرف اتاق. مادرم خودشو به من رسوند و زیر بغلمو گرفت گفت الان نرو تو اتاق؛ فرزانه داره بچه رو می خوابونه. گفتم فرزانه؟ بچه؟ بچه کی؟ مادرم گفت پسر کاکل زری تو، تو و فرزانه. همون طور که زیر بغلمو گرفته بود منو دوباره برد و روی صندلی جلوی شومینه نشوند و قطره اشکو از زیر چونش قاپید