Thursday, December 30, 2010
برخیز ای موسی
Saturday, December 25, 2010
یادداشت تولد
سلام حنيف! اينجا كه ميداني، پر رفت و آمد نيست. تو ميآيي و گهگداري – كه برادر كوچك ژان لوك گدار است- كامنتي ول ميدهي و ميروي. من بعد خودت آپ كن، خودت پيغام بگذار. اين يادداشت روز تولد است. اين را زماني مينويسم كه در سياهكل به سر ميبرم كه جنبش مسلحانه از آنجا آغاز شد. همان بيژن جزني و مسعود احمد زاده را ميگويم ديگر. مسعود احمدزاده را تو نميشناسي؛ در «كافهرو» سكسوفون آلتو ميزد، بيژن هم كه هماني بود كه پاسگاه را گرفت. البته پاسگاه را به سرعت به برادران زحمتكش نيروي انتظامي پس داد. آذر است ديگر؛ همهچيز قدري حالي بيحالي و قرقشده به نظر ميآيد. درد زايمان هم خيليها را در اين ماه امان نداده. آن بالا، روي آن تپه را دود گرفته؛ خوب نگاه كن! باد گرم پاييزي، آتش كه عنصر آذر ماه است را شعلهور كرده. «شعله» هم خاله استوانهاي من است كه از قضا او هم درهمروز نحس من، كمي آنسالتر از من متولد شده. هدف اين است كه رنگ خودنويس هديهگرفتهام را به تو نشان دهم؛ خوب نگاه كن! جوهر عجيبي دارد. اين رنگ را تا به حال تجربه نكردهبوده. البته حين ريختن مني در رحمش، كمي آب آشاميدني سياهكل با آن مخاوط شد كه ناگزير بود. اين يادداشت را زماني كه به تمدن باستاني اتاقم دست يازيدم، تايپ خواهم كرد. بعد به علت نبود اينترنت در فلشي «اين رنگي» تزريق خواهمكرد و در اسرا وقت در وبلاگ خواهم نهمش. عجيب است كه اين اتفاقات نيفتاده و تو ميتواني روخوانياش كني محض كامنتي كه گدايي ميكنمش؛ نامحسوس. احساس ميكنم در حال خيانت به امر واقع هستيم. اگر امر واقع آن است كه تو ميخواني پس تكليف امرواقع من كه مينويسم چيست؟ خب مينويسم اما چيزي را كه نيست را. من پيشگويي ميكنم پس هستم. اگر هم در اتوبان نفله شدم گناهش گردن دازاين يا كوگيتو. راستي حنيف! راستي! حنيف! - كه رمزي بود ميان من و تو- تو كه شاعري را خوب كلاه كردهاي تا نوك دماغ بر صورت مخاطب نميداني چطور بايد رنگ جوهر خونويس را بدون برزبان آوردن نام رنگش به اينها حقنه كرد؟