شهر، در گذار از من تمام خيابانهايم را ميشويد. زمان در گذار از من تمام آرزوهايم را بادبادك ميكند در جشن بادبادكها؛ پاي برج ميلاد. پس فريادهايش، روي راحتي، خيره به خود، در عبور بادباكهاي من، پدر جام اشك مينوشد. فحشش ميدهم؛ يك دل سير. دماغم را با پرده اتاق پاك ميكنم. شهر در عبور از من، چاقو زير گلوي برادر ميگذارد. جارويي آرام از زير پنجره عبور ميكند كه زالويي به دسته چوبينش نشسته، خون چوب ميمكد بينوا. ماديان پا به زاي سرخي در كابوسهايم، افسار دريده. هر شب كره مي كند. نيمه انسان و نيمه اسبي كمان بهدست. آذر ماه، بادبادكهايم را باد مال كرد. وگرنه در فروردين زاييده، زائده ميشدم يا در مرداد. شهر، در گذار از من تمام خيابانهاي خونآلودم را ميشويد. امضاي پدر بوي خون ميداد. برنجزارها بوي خون ميداد آنشب كه تابوت پدرش را از لاي درختان مردابي روي دوش ديگران، كه ميرفت، ميديد. چماقها آنشب بوي خون ميداد. پدر با پدرش قهر است، من با پدرم قهرم. داغ پدربزرگ ناديده بر دوشم. صداي جارو در گوشم. زمان در گذار از من، چون ماديان سرخي كه بند نافي از مهبلش آويزان است، به تاخت سوي ديوار ميرود. پاي در گل برنجزار گلآلود آذر ماه، قرقرهاي در دست، زالويي به پاي چوبين، وينستون ته قرمزي آتش ميكنم؛ در عبور شهر. چونان كه پدر بزرگ، غروبهاي سياه باهار وينستون ته قرمزي را با ذاتالريه تاخت زد؛ در عبور بغضش.
Wednesday, February 23, 2011
Unknown world file
Sunday, February 6, 2011
عاشقانه
همبستر شو عزیز! در جستجوی چیزکی همگن. حواست باشد که همگن این روزها چیز دیگری است. من سر باد دارم را با همان گنی بستم که تو شکم باردارت را. این همگنانه است این روزها. حواست باشد که از تیر چراغ برق برف می بارد و هم اکنون شغال ها در سیاهکل، فردایی آفتابی را داد و بی داد می کنند؛ همگن غمگنانه. خورشید غراضه نوک انگشتان مرا هم گرم نمی کند و همچنان خورشید است؛ همگن با گرما. تو را نمی فهمم چرا که «آنیما» در من کشته شده و این سرایش چشم هایت را تنگ می کند؛ آنیما با نام من همگن می نماید. آنیما، آنیما.....آآآآآآآآآآ.....نیما. بستر من شب ها خالی ست. همبستر شو. من شبنامه نگاری می کنم. شغلم است. همزمان با دراز شدنت در بسترم. شاغل می شوم و بسترم که همان طور خالی، تمنای همبستری را از من به تو می رساند. بستر و همخوابگی همگن، دروغ بزرگی است. من شبنامه نگارم. بستر من شبها خالی ست. من چه می دانم چه کسی کجا و در کدام بستر عاشقت شد؟ بی مهابا بود. کسی بود همگن با من. که این روزها نا همگن شده. من که با او همبستر نشدم. تو می دانی. پس به یاد آر. من همانم. با آنیمایی که ناگزیر دفنش می کنم و با آنیموس تو سرایش را اغاز خواهم کرد.. . .
Subscribe to:
Posts (Atom)