Sunday, October 25, 2009

آن را که خبر شد

حالا گریه ات می آید دختر جان؟ یادت هست هر روز که خبری آمد نشستی و اشک ریختی و گفتی آه فلانی... وای بهمانی؟ حالا کجایی؟ حالا چند نفر از این جماعت یادشان می آید اشک از آستین بیرون بکشند و شب سر راحت روی بالش نگذارند؟ خبرش رو کی می نویسه؟ من بنویسم؟ وقتی هزار تا سایت رو بالا و پایین می کردم شاید یکی شان خبر واضح تری از گرفتار شدنت نوشته باشند، یاد روزها و شب هایی افتادم که روی تراس می نشستی و یک کپه کاغذ را دور و برت پهن می کردی و یک جمله از این و یک جمله از آن می نوشتی و هزار بار منبع ات را چک می کردی که مبادا نقطه ای، ویرگولی چیزی جا بیفتد و برای همه مان درد سر درست کند. حالا ببین اسمت جوری توی خبرگزاری ها پخش شده که انگار فقط یک اسم است. یک اسم بدون هیچ محبوبه ای پشتش. کسی هم نگران نقطه ها و ویرگول ها نیست. پشت در اوین کسی نیست. ما که نیستیم. نامرد تر از آنیم که باشیم. اما نگرانیم محبوبه! نگرانیم

Wednesday, October 7, 2009

تو ای پری کجایی

سرما خورده بودم. یه سرماخوردگی پر از عقده. خودم برای خودم سوپ درست کرده بوده بودم و خودم خودم رو پاشویه کرده بودم و حسرت روزهای گذشته رو خورده بودم. به زور خودم رو پشت میز کار نشونده بودم و سعی می کردن به این فکر نکنم چقدر دلم می خواد کسی لب لبمو بگیره و کمی نازمو بخره یا حتی بگه اصلا چته تو. زنده‌ای، مرده‌ای... خانم نصیری هم که میزش کنار دست من بود داغ دلم رو بیشتر می‌کرد. میزهای ما پشت به دیوار بود و او که مدام در رفت و آمد بین طبقات بود، مجبور می‌شد دائم از پشت من رد بشه. هر بار که از پشتم رد می‌شد و بوی ادوکلنش می‌خورد توی دماغم، انگار آتیش می گرفتم. آه... پری... پری ... پری. سر گیجه داشتم و دلم آشوب بود و حرارتم بالا بود. تاب نمی آوردم اگر می خواست همین طور از پشت سرم رد بشه و پری رو مدام جلوی چشمم بیاره. آه... پری ... پری... پری. نمی دونستم تا همین جا رو هم چطور تحمل کرده بودم. کاش قید این همه قید رو می زدم. خانم نصیری از پشت میزش بلند شد و آرام به طرفم آمد و ببخشید آرومی گفت و خواست از پشتم رد شه که قیدشو زدم و سنگینی سرمو رها کردم و سنگینی چند سال را رها کردم و چشم هایم را بستم و سرم رو آروم عقب بردم. سرم درست وسط سینه‌های خانم نصیری فرود آمد و قبل از اینکه صدای جیغش بپیچه تو گوشم، سال های با پری بودن رو مرور کردم ؛ سال‌هایی که سرم، پشت سرم این حس رو تجربه می‌کرد . آه... پری ... پری... پری