Monday, September 27, 2010

ص2

در دفتر شرق کفش آقای منتقد را لگد می کنم و به روی خودم نمی آورم. منتقد کفش هایش را خوب واکس زده بود. در دفتر چلچراغ فحش همگانی می دهم و با درخواست سردبیر برای گفتن بلانسبت مخالفت می کنم. سردبیر پاهایش را تکان تکان می داد و در فیس بوک می چرید؛بلا نسبت. می خرامید. روی تختم وقت دیدن سالوی پازولینی به مارکی دوساد لعنت می فرستم و پازولینی را نادیده می گیرم. دوساد دیشب با من بود؛ رنجم داد به غایت. سال 1953 هم من بودم که به مرگ استالین قهقهه زدم. دلم برای رییس جمهورها هم می سوزد؛ یا فحش می دهند یا فحش می خورند که جفتش یکی ست. این همه اسم، این همه رسم. باید به غریبه ها فکر کرد؛ غریبه ای که در محل کارش قصه کوتاه بدنوشت پورنو، پرینت می گیرد و دستشویی رفتنش طول می کشد.غریبه ای که هر شب سرش را روی سینه عریان روسپی می گذارد و به حالش اشک می ریزد. روسپی هم غریبه ایست. غریبه ای که من از ازدواجش خوشحال می شود؛ آن قدر که به گریه می افتم.غریبه ای که دوبله پارک می کند در الوند. غریبه ای که خیالبافی می کند تا حد اوردوز. شاید بمیرد. حتی اگر همه دنیا را غریبه ها بگیرند، باز هم مارکی دوساد با من است. بالای سر من ایستاده. در من. درد دارد برادر! درد دارد. رها کن. لاجونم. چرا هری کولاهان می تواند قاب بسته یکنواختی داشته باشد؟
پ.ن: عکس: دریاچه میشیگان از هری کولاهان.