Sunday, October 25, 2009

آن را که خبر شد

حالا گریه ات می آید دختر جان؟ یادت هست هر روز که خبری آمد نشستی و اشک ریختی و گفتی آه فلانی... وای بهمانی؟ حالا کجایی؟ حالا چند نفر از این جماعت یادشان می آید اشک از آستین بیرون بکشند و شب سر راحت روی بالش نگذارند؟ خبرش رو کی می نویسه؟ من بنویسم؟ وقتی هزار تا سایت رو بالا و پایین می کردم شاید یکی شان خبر واضح تری از گرفتار شدنت نوشته باشند، یاد روزها و شب هایی افتادم که روی تراس می نشستی و یک کپه کاغذ را دور و برت پهن می کردی و یک جمله از این و یک جمله از آن می نوشتی و هزار بار منبع ات را چک می کردی که مبادا نقطه ای، ویرگولی چیزی جا بیفتد و برای همه مان درد سر درست کند. حالا ببین اسمت جوری توی خبرگزاری ها پخش شده که انگار فقط یک اسم است. یک اسم بدون هیچ محبوبه ای پشتش. کسی هم نگران نقطه ها و ویرگول ها نیست. پشت در اوین کسی نیست. ما که نیستیم. نامرد تر از آنیم که باشیم. اما نگرانیم محبوبه! نگرانیم

6 comments:

  1. تلخ بود و گیرا ، و چه تلخ تر این که کم کم دارد همه ی آنچه به ما گذشته از یادمان می رود .ببین با ما چه کرده اند که برای نوشتن یک پیغام خشک و خالی و همراه با هزار پنهان کاری و ایما و اشاره هم دستمان می لرزد

    ReplyDelete
  2. "نامرد تر از آنیم که باشیم"
    کل مطلب بالا و هزاران مطلب در این باره در این جمله ی کوچک خوابند.چه وقت بیدار میشوند ؟
    باید بشنوند
    امروز وقت خواب نیست
    ما باهمیم طاقت بیار

    ReplyDelete
  3. دلم تنگ شد نیما.هم برای تو هم محبوبه...

    ReplyDelete
  4. سلام ، بی زحمت باز ایمیلتونو چک کنید .

    ReplyDelete
  5. نیما جان اتوموبیل نو مبارک... آره تلخه اصلا تلخه! ولی خودمون انتخاب کردیم دیگه نه؟! اوه اوه... اسپرسو منم سرد شد که...!م

    ReplyDelete
  6. خطاب به سامی: واقعا مضحک است اگر مثلا ماشین خریدن نیما را با فراموشیه این مسایل قیاس کرد...

    ReplyDelete