Tuesday, March 9, 2010

دل درد و سر درد

درد عشقی کشیده که مپرس
هر دقیقه و هر تیک تاک ساعت را
بی آن که بداند
بی‌ آن که ترجمه کند
درد را به قلبش یله داده بود
و قلبش اولین و شاید تنها ترین مقصد بود
و دردش اصلا راه دیگری نمی‌شناخت
سرش را فروخته بود
و دستش بند بند انداختن بود
و شصت پایش گردن اسب بی یال و دمی
که همان دستش که بند می‌انداخت
نخ ابریشم را به سمتش کمند انداخته بود
پس درد عشقی می‌کشید که مپرس
و درد کندن کرک بالای لبش را هم
و بی خبر فکر رنگ لباس زیرش بود
که مابین سرخ منتج به هارد و صورتی منتهی به مایلد
وامانده بودو آن که خبرش را نداشت
با شورت پاره
نشسته بود و با مستراح دهن گشاد
که عشق را بلعیده بود
استکان می‌زد
نوش

2 comments:

  1. حنیف‌ام, عجبا!ا
    اینا ک مریضند! نمیرن دکتر ک ترس از تجاوزشده‌گی مثه مستربیت عمل کنه.ـ
    دپیده باشم نمی‌خونم معمولا‌. همشو بعدا می‌خونم مینظرم. تا اینجا ک خودِ آقایِ پاشاک بود!ا

    ReplyDelete
  2. پوریا نمیخنددApril 10, 2010 at 1:38 AM

    تجاوز خوب نیس...
    اگه شد در باره ی ریورساید و چند تا پروگرسیو جدیدتر برامون بنویس توی مجله.
    راستی اینجا از چیزای خوب بنویس،مثلا پلنگ صورتی.تجاوز خوب نیس،خوب نیس...

    ReplyDelete