جنازه چهل روزهاي انتظار مرا ميكشد. مادرم ميگويد ميكشد، پس ميكشد. پدر بزرگ خصيص من. او خصيص بود؛ چشمهاي سبزش را به هيچ كدام از بچهها و نوهها و نتيجهها نداد. ما همه عقده چشم سبز شدن گرفتيم. من توي قطار نشستهام و انتظار چهل و پنج دقيقهاي ميكشم تا به سوراخم بخزم. سوراخم به من بخزد و ما همديگر را سوراخ سوراخ كنيم و همچنان در پي سوراخ باشيم. نه سوراخي كه گلوله ايجاد ميكند؛ سوراخي كه از قبل ايجاد شده و تو فقط حريص استفاده كردني. سوراخي كه باعث ميشود اگهي بدهي. آگهي : به يك دوست دختر نيمه وقت، مسلط به آفيس، هوم و آوت دور يا هر جا كه شد نيازمنديم. قبل از پياده شدن، قبل از بالا رفتن سه پله طبقه پايين قطار، هر روز اين واژه را ميبينم : ((دیستریبیوتینگ رووم)) و هر روز ميخوانم ((مستربیتینگ رووم)). چرا يك قطار بايد اتاقي براي خود ارضايي داشته باشد؟ چون پر از آدمهايي است كه سر راه رسيدن به سوراخشان، دنبال سوراخ هم ميگردند؟ چرا اتاق تقسيم برق بايد با اتاق خود ارضايي اشتباه شود؟ تقسيم يك كار جمعياست. چرا بايد با يك كار كاملا فردي اشتباه شود؟ اتاقي كه من در آن هستم، اتاق كار، خواب، ديدباني، گاز و خود ارضايي است. خود ارضايي به هر تعبيري كه خودتان دوست داريد. ( مگه كسي اينجا ميآد كه خطالب كنم ؟) اتاقي كه پدربزرگ درآن مرد، اتاق مرگ است. اتاق فرهاد فزوني، اتاق بازرگاني است. اتاق. اطاق. عتاغ. قطار در ايستگاه اتاقم ميايستد. واگنها خالي هستند. پدربزرگ تنها مسافر است. پياده ميشود. درها در حال بسته شدن هستند كه مردي با عجله از((مستربیتینگ رووم)) در حالي كه زيپ شلوارش را بالا ميكشد، بيرون ميپرد
از آشنایی باهاتون خیلی خوشوقتم!
ReplyDeleteاین مطلبتون واقعا جذاب بود.
سپاسگذارم ک مغزتون لهِ لهِ!!ا
عوضی تو یا خوابی یا نمیشنوی! من ک هسّم!ا
ReplyDeleteانتظار من این بود که الان قرار است بیشتر راجع به پدربزرگ خصیص که حالا جنازه ای بیش نیست بخوانم. بعد نمی دانم چرا توی بلبشویی افتادم و یکهو دیدم توی اتاق مستربیتینگ ایستادم.
ReplyDeleteهمه ی نوشته های اینجا را خواندم، خیلی هاشان واقعا خوب بودند، واقعا خوب. فضای وهم گونه و رویا زده، من را یاد بورخس انداخت...
ReplyDelete