مجري ميگويد شما چه نسبتي با هم داريد؟ پدر رو به من ميگويد تو «مني». ميگويم بله من «مني»ام (مجري روي حرفم بوق ميزند و ميروند كه وله ببينند) و به همين خاطر من توام؛ تكرار گناهان تو. مجري ميگويد از 1 تا 100 يك عدد انتخاب كنيد. پدر ميگويد 60. ميگويم 88؛ فرقش چيست؟ براي ژرمن 32 است، براي روس 34. من تكرار آنها هم هستم. ميگويم اينها كه نشانه است. از نشانه تا مدلول هم راه باقياست. مجري ميگويد شما تئاتر را از چه سالي شروع كرديد؟ ميگويم از دوران دبستان. پدر ميگويد ما خاك صحنه خوردهايم. «ما تا رسيدن بيمرگي اميد، هر روز مردهايم» اين را بايد مادر ميگفت كه كسي از دهانش دزديد. ميگويم مادر جان تو«مني». مادر ميگويد همه «مني» بودهاند (مجري روي حرفش بوق ميزند و ميروند كه وله ببينند) حتي آدم كه «مني» (بوق) خدا بود در رحم شيطان. مجري مادر را صحنه بيرون ميكند، جايش بدلش را ميگذارد. ميگويم بوق پخش شد و سپس نام خدا آمد و مادرم از بازي حذف شد. صور اسرافيل. مادر از ابتدا هم با اين قاعده راحتتر كنار ميآمد. اصلا چرا دعوتش كرديد؟ پدر ميگويد حرفش زننده نبود. بود؟ انسان را محكوم كرد. خدا را كه كاري نداشت. داشت؟ شايد شيطان «مني» (بوق) خدا را دزديدهباشد. ميگويم بوق پخش شد و سپس نام خدا آمد و شد شايد شيطان بوق خدا را دزديدهباشد. پس اين قيامت حاصل بوق دروغين شيطان است. نيست؟ قيامت كه قرار نبود به اين زوديها باشد. مجري ميگويد سري به اتاق فرمان ميزنيم. ما را به اتاق فرمان بردند. آنجا 28 نفر يهلنگهپا ايستاده بودند. ما را هم يهلنگهپا كردند. پدر ميگويد: من كه گفتهبودم مرغ يك پا دارد. ديدي؟ ميگويم اما ما حالا 30مرغيم كه 30 پا داريم. پدر مي گويد در اتاق فرمان حتي يك موسي ندارند كه ده فرمانش را بخواند. ميگويم «برخيز اي موسي
من هم با این قرائن میگویم: آمین نیما!ا
ReplyDeleteکلا مثل اینکه به دمب هر چه در کنار خدا باید یک بوقی وصل کرد!!!!
ReplyDeleteماهم کم کم داریم یاد میگیریم به خود خدا بوقها نصب کنیم!!!
َآمـــــــــــــــــــــــــــین