سلام حنيف! اينجا كه ميداني، پر رفت و آمد نيست. تو ميآيي و گهگداري – كه برادر كوچك ژان لوك گدار است- كامنتي ول ميدهي و ميروي. من بعد خودت آپ كن، خودت پيغام بگذار. اين يادداشت روز تولد است. اين را زماني مينويسم كه در سياهكل به سر ميبرم كه جنبش مسلحانه از آنجا آغاز شد. همان بيژن جزني و مسعود احمد زاده را ميگويم ديگر. مسعود احمدزاده را تو نميشناسي؛ در «كافهرو» سكسوفون آلتو ميزد، بيژن هم كه هماني بود كه پاسگاه را گرفت. البته پاسگاه را به سرعت به برادران زحمتكش نيروي انتظامي پس داد. آذر است ديگر؛ همهچيز قدري حالي بيحالي و قرقشده به نظر ميآيد. درد زايمان هم خيليها را در اين ماه امان نداده. آن بالا، روي آن تپه را دود گرفته؛ خوب نگاه كن! باد گرم پاييزي، آتش كه عنصر آذر ماه است را شعلهور كرده. «شعله» هم خاله استوانهاي من است كه از قضا او هم درهمروز نحس من، كمي آنسالتر از من متولد شده. هدف اين است كه رنگ خودنويس هديهگرفتهام را به تو نشان دهم؛ خوب نگاه كن! جوهر عجيبي دارد. اين رنگ را تا به حال تجربه نكردهبوده. البته حين ريختن مني در رحمش، كمي آب آشاميدني سياهكل با آن مخاوط شد كه ناگزير بود. اين يادداشت را زماني كه به تمدن باستاني اتاقم دست يازيدم، تايپ خواهم كرد. بعد به علت نبود اينترنت در فلشي «اين رنگي» تزريق خواهمكرد و در اسرا وقت در وبلاگ خواهم نهمش. عجيب است كه اين اتفاقات نيفتاده و تو ميتواني روخوانياش كني محض كامنتي كه گدايي ميكنمش؛ نامحسوس. احساس ميكنم در حال خيانت به امر واقع هستيم. اگر امر واقع آن است كه تو ميخواني پس تكليف امرواقع من كه مينويسم چيست؟ خب مينويسم اما چيزي را كه نيست را. من پيشگويي ميكنم پس هستم. اگر هم در اتوبان نفله شدم گناهش گردن دازاين يا كوگيتو. راستي حنيف! راستي! حنيف! - كه رمزي بود ميان من و تو- تو كه شاعري را خوب كلاه كردهاي تا نوك دماغ بر صورت مخاطب نميداني چطور بايد رنگ جوهر خونويس را بدون برزبان آوردن نام رنگش به اينها حقنه كرد؟
مینویسم و ننبشتههامو لایِ موقتهایِ جهانِ گذرنده سِیْو میکنم تا بفهمی. بعدش میفهمی و نبشتههارو، هامُ، آپ نکردههامُ، هارُ؛ ک خوندی میری سراغِ "هوسِرِل" خشتَکِ دنیائی ک دوست داشتیمُ تا کلاه خودنویست میکشی بالا، تلخیِ مرکبِ خودنویسِتُ هورت میکشم بعدش دیگه خودت میدونی چیمی شه! شبِ یلدا با شکلاتِ مردانه تا صُب عوق میزنــــ... [ی] [م] [نند] این هم میشه جهانِ در گذرندهی ما. تازه میفهمم چرا باید سیم خاردار ببندم ب پامُ تو کافه بشینم.ـ
ReplyDeleteجناب پاشاک:وجود نشانه دلیل "هست "است و نبودش دلیل "نیست" نیست!این را از قول خودم و بقیه خواننده ها نوشتم!هرچند که وبلاگ ِآدم میتواند محل گپ دوستانه باشد و هیچ ایرادی هم ندارد!
ReplyDeleteمن امروز همه ش داشتم به این فکر میکردم
ReplyDeleteکه
آدمها همانند
تغییری نمی کنند
تنها لنگ و لغد می اندازند
یعنی انقدر این را امروز تکرار کردم اگه امروز ازم میخواستن اعتراف هم بگیرند غیر از این چیزی از توش در نمی آمد
چیزی از توش در نمیاد
چیزی در نمیاد
چیزی از توش در نمیاد
(نوعی جنون تفصیلی)
fateme@: با پوزش فراوان موضوعی که مطرح کردید هیچ ربطی به این یادداشت نداشت.
ReplyDelete