Monday, August 10, 2009

نسرین

خوشگله. قدش بلنده . معصومه. معصوم معصوم. عین گوسفند. پاکه. خیلی پاکه. اون قدر که فقط و فقط روی همین داستان اصرار کردن که مجبور شدم بگیرمش. گفتن بهتر از این گیرت نمی یاد . گفتن چش و گوش بسته تر از این گیریت نمی آد. گرفتمش. شب ها وقتی میام خونه می شینه جلوم. پشت همون میز دو نفره ی توی سالن. دستشو می ذاره زیر چونش و لبخند احمقانه ای میندازه گوشه لبش. می گم چیه؟ می گه دوست دارم؟ می گم همین؟ لبخندشو گنده تر می کنه سرشو تکون می ده. می ریم کافه. می شینه جلوم. پشت همون میز رو نفره کنار پنجره. دستشو می ذاره زیر چونش. لبخند گنده و ...می گم چیه. می گه دوست دارم. می گم حرف بزنیم. می گه امروز صبح فلانی زنگ زد گفت فردا شب ...حرفاش محو می شه. می ریم مسافرت، می ریم خونه بچه ها، می ریم دفتر. تنها کاری که می کنه اینه که دستشو می ذاره زیر چونشو می گه ...می شینم جلوش . پشت همون میز گوشه سالن. می گم زن دارم. یکی دیگه، غیر از تو. می خنده می گه دوست دارم. می گم جدی می گم. گریه می کنه. ساکشو می بنده می ره خونه ی باباش. حداقل یه هفته از دستش راحت شدم. با دروغ. نصفه شب زنگ می زنه، می گه دوست دارم؛ دارم میام خونه. من گوسفند نمی خوام

1 comment:

  1. چرا مجبور که نیستی خب طلاقش بده یه بز بخر برات به به کنه . اینجوری که راحت تری اگه یه زن دیگه بگیری هیچی نمی گه .
    خب آفتاب و مهتاب ندیده ش این جوری ، دیده اش اون جوری ، بیچاره پسرا که نمی دونن چیکار کنن .
    یه سوال شما تو چلچراغ قلم میزنی یا من توهم فانتزیا زدم ؟

    ReplyDelete