Sunday, August 30, 2009

دیشب

ساعت نزدیک سه نیمه شب بود. مشغول نوشتن مطلب بودم. آسمان غرید و باران تابستانی دل تنگی باریدن گرفت. هم خانه ای ام سیگارش را آتش کرد و کنارپنجره قدی ایستاد و زیر لب چیزی زمزمه کرد. صدایی آمد و چیزی روی صفحه ترک خورده تلفن نقش بست: «این عین ویرانی ست. عین ویران کردن. ویرانی نه برای رسیدن به نیستی محض. برای آغاز تولدی دیگرگونه. چه چیز آسمان را این چنین برآشفته است ؟» گوشه صفحه کاغذم نوشتم شاید این غریدن، صدای ناله های از پس درد این سرزمین باشد که از دهان آسمان به در می آید. شاید این باران خون خیابان ها را بشوید

1 comment:

  1. شاید بارون بتونه لکه های خون رو پاک کنه و با خود ببره ولی بویخون رو نمی تونه از بین ببره

    ReplyDelete